بینام و بی نشان

علی گویان زنم در راه دهدشت 

به صحرا و بیابان و در و دشت 

 

چو مرکب را برون آرم ز خانه 

همی گردد سیاهی پیش چشمم تا به خا...

 

که ای ووای دلم راهم شروع شد 

فراغ و درد و درمان هم شروع شد 

یکی در بهبهان و یکی دهدشت 

خدایا این فراغم بس فزون گشت 

 

ولیکن راه عشق و راه کار است 

ع.م. بر آن سوار است 

 

چو نیمی بگذرد از نیم آن روز 

دوباره سر بگیرد راه پر سوز 

 

عل.این گفتمت تا که بدانی 

سخن از بهر من گشته معانی  

 

بخواهم سر گذارم بر سر تو 

شوم ارجح به آن خوب و بد تو 

 

ولی اینهم بگویم از ته دل 

ع.دوستت میدارم بچه خوشکل

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد