درمان ندارد

زد و خورد رفیق و یار جونی هم گمان پایان ندارد 

زبان عاشقی و تندوتیز و هر چه میگویی خریداری ندارد 

به نیشی گشته سمی آن تن تو 

که افلاطون به آن افلاطونی درمان ندارد 

حکیم و مرشدو هر کس که دانی 

به هر یک بنگری مست و پریشان گشته و راهی ندارد 

زمین و آسمان و کاینات و کل هستی 

زبان بربسته و عالم که رهکاری ندارد 

فقط دل راسپرده دست آن نیروی مخفی  

که گر خیرت بود چاره شود،چاره ندارد!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد